داستان تعبیر خواب طلبه.post 78

فایل فلش مخصوص تلویزونهای اسمارت با شمارهای پارت نامبر tp.hv.553.pc821 نرم افزار با ظاهر لوگوی استارست می باشد

فایل فلش مخصوص تلویزیونهای اسمارت سازکار با پنلهای 43 تا 75 اینچ

نام نرم افزار: allupgrade_v553_sos

68750 تومان

عسل وحشی تهیه شده از بیشها و باغات اطراف دزفول استان خوزستان

مقدار موجودی 12/6 کیلو دوازده کیلو و ششصد کرم با شاخه محاسبه شده و بدون احتساب ظرف عسل

البته همان طور که میبینید شاخه ها تا حد امکان برداشته شده

و مقدار خیلی کمی که واقعا شاخه های مانده به آسانی قابل حذف و یا بررداشتن نیست

قیمت هر کیلو عسل 800 وتمان هست

  کدمحصول:534068

مقدار کل12کیلو

800000 تومان

دُهن الحنظل الاصلی (روغن هندوانه ابوجهل اصلی)

این محصول توسط عطار پیشکسوت تایید شده است

خرید و فروش روغن های گیاهی

به صورت 500 % ارگانیک و بهداشتی به همراه برگه آنالیز عرضه می گردد...

  کدمحصول:534062

مقدار کل18عدد

2200 تومان


نوشته شده توسط : كريم شريفي

 

طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام)

اعتراض داشت   فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده :

یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف

از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود .

روزى از روى شکایت و فشار روحى

کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین

(علیه السلام) عرضه مى دارد :

شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل

را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ،

در حالى که من براى اداره امور معیشتم

در تنگناى شدیدى هستم ؟!

شب امیرالمؤمنین (علیه السلام)

را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید :

اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى

اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ،

و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى

باید به هندوستان در شهر حیدرآباد

دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ،

چون حلقه به در زدى

و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :

به آسمان رود و کار آفتاب کند . 

 پس از این خواب ،

دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد :

زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ،

شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!

بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید :

سخن همان است که گفتم ،

اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ،

اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى

و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى:

(به آسمان رود و کار آفتاب کند) ،

پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ،

کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند،

و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند

تا خود را به هندوستان مى رساند

و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ،

مردم از این که طلبه اى فقیر

با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ،

تعجب مى کنند !!

  وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ،

چون در را باز مى کنند ،

مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ،

طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید:

(به آسمان رود و کار آفتاب کند) ،

فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید :

این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ،

و پس از پذیرایى

از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ،

و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .

مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ،

و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . 

 فردا دید محترمین شهر

از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ،

و هر کدام در آن سالن

پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ،

از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید :

چه خبر است ؟ گفت :

مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است .

پیش خود گفت :

وقتى به این خانواده وارد شدم

که وسایل عیش براى آنان آماده است .

هنگامى که مجلس آراسته شد ،

راجه به سالن درآمد ،

همه به احترامش از جاى برخاستند ،

و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .

نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت :

آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ

بر فلان مبلغ مى شود

از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه

که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ،

و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ،

یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ،

و شما اى عالمان دین ،

هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .

  چون صیغه جارى شد ،

طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ،

پرسید :

شرح این داستان چیست ؟ 

راجه گفت :

من چند سال قبل قصد کردم

در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ،

یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم .

به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ،

مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ،

به شعراى ایران مراجعه کردم ،

مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ،

پیش خود گفتم :

حتماً شعر من منظور نظر کیمیا

اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ،

لذا با خود نذر کردم

اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم

این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ،

نصف دارایى ام را به او ببخشم ،

و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم . 

شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ،

دیدم از هر جهت این مصراع شما درست

و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است .

طلبه گفت :

مصراع اول چه بود ؟

راجه گفت : من گفته بودم :

(( به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند ))

طلبه گفت :

مصراع دوم از من نیست ،

بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است .

راجه سجده شکر کرد و خواند :

((  به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند ))

((  به آسمان رود و کار آفتاب کند ))

به عشق غدیر وعلی( ع ).





:: موضوعات مرتبط: داستانهای پند آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 539
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 26 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: